سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : تپش عشق
نویسنده : best g!rl…SH کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۹۴
خلاصه داستان :
داستان درباره ی آویسا دختر زیبا و شیطونیه که داره ترم آخر دانشگاه رو میخونه و جزء نفرات اول و درسخون هست که استادش که آشنایه خانوادگیشون هم هست به آویسا و دوتا دیگه از شاگرداش که یکی (مانی) و دیگری دوسته صمیمی آویسا (سادنا) که جزء نفراته اوله کلاس هستن پیشنهاد کار در شرکته یکی از آشنا هاشون رو میده و میگه با کار در اونجا هم نمرات پایانیشون رو کامل میده و هم اگه کارشون خوب بود میتونن بعدا همونجا کار کنن و این سه نفر قبول میکنن و به اون شرکت میرن شرکتی که رییسی کاملا جدی و مغرور داره به نام آرشا…
شرکتی که آینده آویسا رو تغییر میده… شرکتی که تغییراته زیادی تو زندگی آویسا به وجود میاره…
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از best g!rl…SH عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
وای خدا جونم باورم نمیشه یعنی ممکنه؟واقعا ممکنه؟من بیدارم؟خوابم؟ولی فکر کنم بیدارم اره بابا بیدارم.
وای وقتی یادم میاد امروز چه اتفاقی افتاده میخوام بال در بیارم .
همونطور که تو اینه به خودم خیره شده بودم به خودم نگاه میکردم یاد امروز صبح تو دانشگاه افتادم وقتی استاد بعد از اینکه کلاس تموم شد به من و سادنا و مانی گفت: شما صبر کنید سه تامون تعجب کردیم که استاد چیکار داره.
بعد از چند دقیقه که بچه ها از کلاس خارج شدن استاد رو صندلیش نشست و به ما سه تا هم اشاره کرد بشینیم.
بعد از اینکه نشستیم شروع کرد به حرف زدن
استاد:ببین بچه ها شما سه نفر جزء شاگردای خوب و نفرات اول من به حساب میاید میخواستم یه پیشنهاد بهتون بدم.
ما سه تا هم یه نگاه متعجب دیگه بهم انداختیم و دوباره حواسمون رو به ادامه حرفای استاد دادیم.
استاد:من از یکی شاگردایه خیلی خوبه چندسال پیشم درخواست کردم که بزاره شما چند نفر برید و پیشه اون کار کنید البته بگم اون شرکتی بزرگ و معروف داره و اصلا احتیاج به کار چند دانشجو که تازه میخوان لیسانس بگیرن نداره ولی بخاطر در خواست من قبول کرد شماها برای یه مدت برید پیشش کار کنید.
دیگه ما سه تا از تعجب و ذوق زدگی نمیدونستیم چیکار کنیم.
شک ندارم اون دو تا هم مثله من باورشون نمیشد تو این قحطیه کار همینجوری خود به خود کار بیاد در خونشون رو بزنه.
دوباره حواسمو دادم به حرفای استاد
استاد:همونطور که گفتم اونجا شرکته معروفی هست و شما برای نشون دادنه خودتون باید نهایت سعیتون رو بکنید و میدونم که از پسش بر میاید شما اگه اونجا کار کنید و موفق بشید من برای پایان نامتون نمره کامل میدم و اگه خوب کار کنید میتونید در اینده همونجا کارتون رو ادامه بدید اگه میخواید که کار کنید تا فردا خبرش رو به من بدید چون اگه نخواید خیلی های دیگه ارزویه کار تو چنین مکانی رودارن پس خوب فکراتون رو بکنیدو به من اطلاع بدید فردا منتظرتونم.
بعد از این حرف استاد بلند شد و کیفش رو برداشت و از کلاس رفت بیرون.
داشتم با خودم فکر میکردم مگه دیوونم یا عقلم رو از دست دادم قبول نکنم برم اونجا کار کنم درسته من وضعه مالی خانوادم بد که نبود هیچ خیلی هم خوب بود و هرچیز میخواستم در اختیارم بود ولی از وقتی رفتم دانشگاه دلم میخواست یه روزی تو یه شرکت به عنوان مهندس کار کنم.
(راستی گفتم مهندس یادم افتاد اینجانب آویسا شریفی دانشجویه ترم اخره رشته معماری ۲۱ سال و خورده ای نزدیک ۲۲ سالگی ایشالله خرداد میرم درون ۲۲ سالگی هنوز خدا رو شکر۲۱ هستم )
وای که بعد از اینکه از کلاس اومدیم بیرون چقدر خوشحال بودیم همونطور که فکر میکردم اونا هم باورشون نمیشد به این راحتی میتونن تو جایی که استاد میگفت انقدر معروف کارکنن وقتی هنوز لیسانس هم نگرفته بودن درست مثله من فکر میکردن.